بابا سرشو از لاي پاهاي شراره بيرون آورد و گفت يعني من بايد بشينم و كوس دادن مامانتو به شاهين نگاه كنم.
بیشتر اوقات این تأخیر تا زمان ازدواج می باشد.
منظورم سه تا مرد با يه زنه يعني من و بابا و يكي ديگه ، سه تايي تورو بكنيم ، شراره يا يه آخ جون گفتن گفت مامان هموني ميشه كه هميشه آرزوشو داشتي ، مامان تو خودش فرو رفت و گفت من هميشه دوست داشتم ولي باباتونو چه كنم اون راضي نميشه ، شراره گفت اون با من ، من راضيش ميكنم.
مراسم عروسي رو گذاشتيم توي يكي از باغهاي باباجون كه در حومه تهران بود.